“هوالمحجوب”
نشسته بود با ذوق تعریف میکرد که دختردایی اش 18 ساله است و با پسرکی 6 سال
عاشقانه داشته . همه با تعجب گفتیم عجب دختر فعالی از 12 سالگی !!!!!
دوباره ادامه داد و گفت که دختردایی محترم بعد از کلی قرار و مدار با این پسرک
یه خواستگار کارخانه دارش جواب مثبت داده - بسوزه پدر پول - پسرک هم با شنیدن
نامزدی دختردایی بیهوش شده !!! - انقدر از این پسرهای آبکی بدم می آید که حد ندارد
رها آنوسط فریاد زد که امروز محمد - نامزدش- باید برایش قش کند !!!
فهمیه گفت : چرا کسی برای من قش نکرده تاحالا !
نرگس گفت : خوب کرد با عاشقی زندگی نمیشه گذرون که . . .
من دهانم کج شد و گفتم : چقدر چندش ! نرگس گفت : نهههههه قشششششنگه !
سلما با همان هیجان شدیدش میگفت که پسرک را احیایش کرده اند!
همه آخی آخی و طفلک طفلکشان بلند شد .
بعد هم گفت که نامزدی دختردایی بعد از پنج ماه بهم ریخته و پسرک دوباره برگشته و از او
کمک میخواسته که چه تصمیمی بگیرد ، از قضا دختردایی هم پدرش به وصلت این دو
رضایت نداشته و قبلا پسرک چندباری برای خواستگاری رفته بوده !
یعنی کل زندگی شده بازی برای بقیه !
کوچکتر که بودم فکر می کردم پسرا میزنن زیر همه چیز، اما موردهای بیشماری رو دیدم که دخترا بدتر بودن!
:(
_____
پاسخ قلم :
نه ديگه اونطورام نیست، مورد پسرهم زیاد بوده.
در کل این رابطه ها عاقلانه نیست.