هوالمحبوب
عزیزدلم! میان من و تو هزار هزار فرسنگ فاصله افتاده. نه اینکه تو فاصله گرفته باشی، نه!
این منم که خیره سرانه پایم را روی پدال گاز گذاشتم و دور شدم دور و دورتر..
هیچکس نبود که بیخ گوشم زمزمه ی “خبری نیست برگرد” بگیرد.
امروز برایت نوشتم. تو مخاطب نوشته م شدی. رنج م را کلمه کردم. می دانم که خواننده ش
هستی. می دانم که شاهدی و ناظر. می دانم…
تو تنها امید این روزهایم هستی. تنها کسی که می توانم به مرام و معرفت ش تکیه بزنم
و ترسی از دست رد به سینه زدن نداشته باشم.
همه چیز را برایت شرح دادم و حالا در آرام ش تمام نشسته م به انتظار گرمای دستانت.