“هوالمحبوب”
حضور آدم های نااهل توی زندگی هامون به این معنیه که اهل بودن آدم های اطرافمون
را ارج بنَهیم :)
نمی دونم واقعا کدوم روز از روزهای آینده قراره برای اولین بار یک نفر را به معنای واقعی کلمه
بنشونم ش سرجاش. ولی با این وجود همین الان هم بی نهایت مشتاقم و اگر که ترس از
خدا نبود مشتاق بودم به حد مرگ بزنم ش :)))
این را میگم که همه مون آویزه گوشمون کنیم. به جزئیات زندگی آدم ها دقت کنید. به
رفتارهاشون، حتی به داشته ها و نداشته هاشون. وقتی اون روز توی خونه ازشون خواستم
قرآن بدید و با کمال آرامش گفت: ((قرآن نداریم بذار از همسایه قرض بگیرم)) تنم لرزید.
نمی دونم اون لحظه چهره م چه شکلی شده بود. ولی خوب یادمه جوری یخ کردم و ترسیدم
که بعدها فکر نمی کردم با نبود یک کتاب اینطور احساس ناامنی کنم. اون روز با وجود ترس
گذشت و دلم را با دلایل مختلف که؛ “وجود قران دلیل بر خوب بودن آدم ها نیست” آرام کردم.
بعدتر دیدم برای راه افتادن کارهاش عین نقل و نبات رشوه میده! و از همه جالب تر اینکه
برای رد کردن بیمه، با یکی از کارمندها ساخت و تاخت کرده، با همون کارت میتیکومونی رشوه
بیمه ای که باید شخصی واریز کنه را با یک پنجم مبلغ واریز می کنه و عرض شود که با این
سوال ؛ ((چطور سالهای بعد این حقوق بازنشستگی از گلوش پایین خواهد رفت؟))، مغز من را به
نقطه ی جوش رسوند.
و عجیب تر اینکه حتی با یکی از کارمندها ریخته روی هم که کارت گواهینامه ش را راحت بدون
امتحان بگیره. این آدم قطعا خیال می کنه که خیلی زرنگه. و بی نهایت به خودش می باله. دروغ
قوت غالبه شه…و خب! چقدر حقیرن این آدم ها…
همه ی این جزئیات نشون میده که این شخصیت آدم امنی نیست.
حلال و حرام حالیش نمیشه و چیزی از حق نمی فهمه. وقتی کسی توی معاش خودش انقدر خرده
شیشه داشته باشه چه توقعی ازش هست که حق و باطل را تشخیص بده.
این روزها که درگیر این موجود شدیم. با رفتارش انگشت به دهان ماندیم وغصه ی این اتفاق های
ناگوارِ بی اخلاقی را می خوریم، کنترل اعصاب برایم سخت شده، انقدر پُرَم ازش که به معنای واقعی
دوست دارم از این زندگی پرت ش کنم بیرون و بگویم برو تا ارامش به ما برگرده.
راستش هیچوقت فکر نمی کردم به این روز برسم که نفرت از یک آدم تمام وجودم را بگیره و دلم
نخواد حتی سایه ی یک آدم را ببینم.
+ خوش ذاتی آدم ها ریشه ای بزرگواران! ریشه ای…