“هوالمحبوب”
اگه سعی کردم موقع خداحافظی صدای بغض دارم معلوم نشه، اگه مثل مفلوک ها پشت
اون ماشین همیشگی که راننده اش جد در جدم را میشناسه تو سکوت اشک ریختم…
اگه وقتی رسیدم تو خونه و درُ بستم بغضم ترکید. مقصر خودمم.
به قول خودت مقصر خودمم. همیشه مقصرم. چون از نظر شما هیچ دیواری کوتاه تر از من
نیست. چون همیشه مقابل حرف هاتون خندیدم و سعی کردم اعتراض نکنم تا مثل همین
چند دقیقه پیش بیشتر از این محکوم نشم. اما مگه فرقی کرده؟!
مگه فرقی کرده شرایط؟! من همون ته تغاری ای هستم که به جای لوس شدن با این رفتارا
بزرگ شد. من همونیم که فهمیدم هیچکس قرار نیست پشتم را بگیره پس کوه شدم.
من همونی هستم که برای گرفتن آرامشی که حقم بود محکوم به خودخواهی شدم. هیچی
فرق نکرده. هیچی…
اگه الان اشک میریزم اگه سوزش قلبم را حس می کنم بخاطر این حرفهاست که وصله بهم
میشه. بخاطر اینِ همیشه کیسه بوکسِ تشرهای ناحقیه که بهم میزنی. همیشه…
الان باید چکار کنم؟! باید چند روز نه زنگ و دیدار داشته باشم که فراموش کنم حرفهاتو و
بعد دوباره مثل احمق ها با جمله ی تو کوچک تری به پابوسی بیام. مگه دردی را دوا می کنه؟!
امروز قرار بود بعد از اون گندی که تو امتحان زدم با این چندتا دیدار حالم خوب بشه…
لعنتی قرار بود فراموش کنم که صبح چه افتضاحی را بالا آوردم. اما حالا! خسته میشم خیلی
خسته میشم وقتی نمی تونم از خودم دفاع کنم و وقتی هم دفاع کنم میشم کیسه ای پر از
صفات بد: مغرور، خودخواه و …
+ امشب بعد از مدتهای طولانی دوباره اون حسِ مظلوم بودن و بدبخت بودن بهم دست
داد. انقدری که نشد جلوی اشک هارو تو خیابون بگیرم. چکه میکرد و با دست سریع پاک
می کردم…
++ دلم شکست.
+++ میگذره، میگذره، همه ی اینا میگذره