“هوالقادر”
نزدیک به بیست روزه که قند و شکر حذف کردم و حدالامکان از مواد غذایی که قند مصنوعی
دارن استفاده نمی کنم. دلیلی هم برای اینکار ندارم. شاید یکجور مواخذه و تادیب باشه.
فقط میدونم یک روز بیدار شدم و بعد از اون روز چایی هام بدون قند خورده شد. اوایل خیلی
عجیب بود، انگار موقع نوشیدن چیزی جاش خالی بود ولی خب حالا دیگه عادت کردم.
بله! زین پس مرا در محافل یک انسان چای تلخ خور خواهید شناخت.
عمیقا نیاز دارم که توی تغذیه م تحول ایجاد کنم. چون نه تنها بلای عجیبی سر بدنم آوردم بلکه
نیاز به اثبات و سنجش توانایی دارم، حالا هم تصمیم گرفتم ترس پیاده روی صبح ها رو دور
بریزم و جای اینکه از ساعت هفت صبح سرم توی گوشی باشه برم پیاده روی و با لذت تمام
خنکای صبح را ببلعم و مشامم را پر کنم از رایحه ی باغ های سیب نزدیک خانه. دعا کنید که
این استارت زده بشه..
نگران موهای نازنینم هستم. دلم می خواد یکبار سرم را بتراشم ولی شجاعتش را ندارم. باید
بهشون برسم چون خیلی لاجون شدن. خوردن قرص های هِیرویت هم دیگه جوابگو نیست و
باید مزوتراپی را امتحان کنم. بعد از سفر حج به معنای واقعی موهای من داغون شدن و علت
این داغونی رو نمی دونم به چشم زخم هم اعتقاد دارم ولی دیگه چه چشمی بوده اخه.
موهای من ارثی زیباست. حالت داره و برق میزنه. متاسفانه زیادی جلب توجه می کرد :(((
خب دیگه وقتشه حرف میم را گوش بدم و فتوشاپ را جدی دنبال کنم. ولی بهش نمیگم چون
نامرد مسخره م می کنه :/
آخ اگه حرف های بقیه می ذاشت که زندگی کنم. این حرفها نیشی هستن که به تنم فرو میرن.
چرا بقیه نمی خوان باور کنن که اگه قرار بود ما مثل اونها زندگی کنیم دیگه منتظر گفتن و اظهار
نظر اونها نمی موندیم…
با ورود گوشی جدید به زندگی تصمیم گرفتم زمان بندی کنم و حداقل زمانم را بذارم پای مطالعه :)
اوه گاد من چقدررر خفن شدم اصلا.
چقدرکار داری…همه را باهم؟