“هوالمحبوب”
هورمون های عزیز پایی که روی گردنم گذاشته بودن را کمی آزاد کردن و حالا راحت تر
می تونم نفس بکشم.
گذر عُمر واقعا چیز عجیبیه! از نظر طولی زمان زیادی صرف شده تا به اینجا برسم ولی به
چشم من کوتاهه خیلی کوتاه.. امروز یک سال بزرگتر شدم و به این درک رسیدم که بعد از
این دیگه عدد سن برام نامفهومه.
شب پیش توی رستوران پر زرق و برق نشسته و منتظرِ آمدن غذا بودیم. ازش پرسیدم
برات مهمه که سنت بالا بره؟! مثل همیشه با چهره اروم و ریلکس شونه بالا انداخت که چه
اهمیتی داره. دیدم واقعا چه اهمیتی داره.
من انگار توی بیست سالگی توقف کردم، روحم بیشتر از 24 را نمی پذیره و این اصل قضیه س
در هر حال جسم همیشه رو به زواله ولی این روحه که ماندگار می مونه.
شمع های امسال سه بار فوت شدن. چرا؟! چون منِ سرخوش از فوت کردن لذت عجیبی بردم.
+ برای عاقبت بخیریم دعا کنید که سخت محتاجم
++ من تو رو دارم و از این دنیا تو برای من کافی هستی…
سلام
تولدتون با تاخیر مبارک