“هوالمحجوب”
نمی دانم اینکه نزدیکانم وقتی می خوان یک کار قایمکی بکنن و یا اصلا دچار یه مشکل خیلی
شخصی هستن میان سراغ من و تنها با یک جمله بهم می گن دوست ندارن کسی جز خودم
از این قضیه باخبر بشه و بعد من مثل رباط فقط یک باشه می گم و دیگه شتر دیدی ندیدی
میشم خوبه یا نه!؟
الان که چند ده میلیون توی حسابم جا خشک کرده و منتظرم خبر بده تا برم بانک و جابه جاش
کنم مضطربم. نمی دونم الان می تونم پامو فراتر بذارم و با وجود اینکه گفت هیچکس نفهمه حتی
نزدیک ترین شخص زندگیش باید ازش بپرسم چرا این مقدار پول باید بره تو حساب فلانی؟!
نمی دانم باید نگرانش بشم؟!
باید پامو فراتر از اعتمادی که کرد بذارم و برای اولین بار سوال پیچش کنم که دقیقا قضیه از چه
قراره؟! یا مثل همیشه کر و لال و کور بشم مستقیم برم بانک و جابجا کنم و درِ این پرونده مرموز
را ببندم و با خودم بگم تو فقط کاری را کردی که اون می خواست!
+ با خودم فکر می کنم اگه چیز بیشتری باید می دونستم بهم می گفت! لعنتی این اصل زندگی من
که اجازه نمیده سوال بپرسم همینه… اینکه اگه کسی بخواد حرفی بزنه می زنه، نیازی به پرسش
من نیست. اما حالا. فقط نگرانشم همین…