“هوالمحبوب”
فقط یک تماس کافی بود تا یک ساعت در مورد خواهر
همسر و جاری مکرمه اش برایم حرف بزند!
هربار انگار که کشف جدیدی از آنها کرده باشد با چنان
ذوق و خنده ای تعریف می کند که من پشت خط نميدانم
چه عکس العمل نشان بدهم.
من فقط زنگ زدم تا حال کمر دردت را بپرسم مرا چه به دلار
شادباش دادن برادر جاری ات! مرا چه به لباس تاناکورا
مانند پوشاندن بچه خواهر همسرت. . .
رُک بگویم اصلا به تو هم ربطی ندارد اینها!
دلم آشوب شد وقتی همسرش کار خانم برادرش را برایش
تعریف می کرده و هر دو میخندیدند!
چندشم شد. . .
باید بگویم دیگر میترسم با تو صحبت کنم از بس که فقط
این و آن را به استهزا میکشانی…
تو عیب های دیگران را می بینی و عیب های خودت را نه!
می ترسم سید! این ره که می روی. . . . .