“هوالمحبوب”
درست یادم نیست کدام ساعت درس، ولی خوب به یاد دارم
کدام معلم بود که آن درخواست را کرد. . .
نوبت من که شد از صندلی دل کندم و ایستادم / چشمانم
را چندثانیه روی هم گذاشتم و بعد با آرامشی که انگار از
همان تصور در من به وجود آمده بود گفتم :
چند سال دیگر در همین ماه همین روز و دقیقه و ثانیه من
فرزندانم را راهی کلاسشان کرده ام و خودم میروم در اتاق
کارم و پشت میز می نشینم و شروع میکنم به نوشتن چیزی
در برگ های روی میز! معلم نگاهم کرد و گفت :
همین ماریا!!؟
گفتم :
از این زیباتر نمی توانستم تصور کنم. . .
يک مدت کوتاه مکث کرد و خواست بنشینم نميدانم چرا
تعجب کرد شاید دلش می خواست مثل بقیه دخترها بگویم
وکیل شده ام و در دفترم هستم، استخدام نیروی انتظامی
شده ام و سرکارم هستم معلمم و در حال تدریس و. . .