“هوالمحبوب”
تا خود صبح عربده می کشید! تا خود صبح صدای های هایِ گریه هایش محل را
برداشته بود.
همان پسرِ جوانی که قُولدوری اش زبانزد دیگران بود.
* باور نمی کرد که رفته است!
** تا خود صبح فکر کردم، چرا کسی نیست آرامش کند!
*** تمامِ احساسش زیرِ همان قُولدوری قایم شده بود…
**** تا بحال نگاه دنباله دار را دیده اید؟! از آن نگاه هایی که معلوم نیست انتهایش
کجاست؟! تکیه داده بود به گوشه ی دیوار خیره شده بود به جایی نامعلوم…
مرگ میاد سراغ آدما، برای بعضیا میشه پایان برای بعضیا میشه یه عبرت …