“هوالمحجوب"
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟!؟
پ.ن1: اولین امتحان شنبه است! و من همچنان اندر خم
یک کوچه ام. . .
پ.ن2: کاش به جای اینکه در خواب تذکر میدادید که آرام تر
بروم موعظه ای میکردید! بلکم صراطمان مستقیم می شد!
پ.ن3: گاهی چنان پست می شوم که حتی خودم هم
خودم رانمی شناسم!
پ.ن4: کاش می توانستم ذره ای از محبت مادر و پدرم را
جبران کنم، وقتی با من حرف می زنند شرم دارم از چشم به
چشم شدن با آنها. . .
پ.ن5: وقتی داشتم دفترم را نگاه میکردم دیدم متنی قبلا
نوشته ام کمی برایم غریب بود ، در فرصت مناسب اینجا
می نویسمش. . .
پ.ن6: مادر این روزها شروع کرده به نبش قبر کردن غم ها
يش و من طبق معمول حکم کسی را داشتم که باید گوش
میداد و بعد هم با مهربانی تسلی میداد!
پ.ن7: وقتی گفت خدا هیچکس را بی آدم نکند، خاک
عالم به سرم شد. . .!!!
پ.ن8: سکوت. . .