“هوالمحبوب”
اگر بپرسند پدر ؛ من می گویم :
- پدر ، همان مردیست که تا عینک مطالعه و کتابخانه و قرآنِ مخصوصش را ببینی
لبخندی عمیق روی صورتت بنشیند .
- پدر ، همان مردی است که اهل کشتی گرفتن با دخترش باشد حتی در بزرگسالی اش :)
- پدر ، مردی است که وقتی با لبخند نگاهت میکند ، کیلو کیلو قند در دلت اب شود .
- پدر ، مردی است وقتی که برایت اخم میکند و حرف نمیزند حاضری دنیایی کتک بخوری
ولی آن اخم ها و نگاه های معنادارش را نبینی .
- پدر، همان مردی است که ناگهان بیخود و بیجهت بغلت میگیرد سرت را به سینه اش
می چسباند و تو با شنیدن تپش قلبش آرامشی عمیق به وجودت می رسد.
پدر برای من ، همان مرد شوخطبع و خندانی است که تا میبینتم با لبخند و بلند میگوید
بـَـــــــــــــــه ماریا خانم . . .
همان مردی است که ناغافل در آغوشت میگیرد و به شوخی موهایت را پریشان میکند
و با لذت میخندد و میگوید ته تغاری . . .
” سایه ات در تمام عمرم بالای سرم باشد . . .
سلام جان دل :)
حال و احوال؟
مطمئن باش هیچ وقت محبت هات رو فراموش نمیکنم…
همیشه به یادتم و دعا گوت…
دوست دارم…
حلالم کن…
________________________
پاسخ قلم :
سلام قندک جانم :))))
قربانت تو خوبی ؟
منکه کاری نکردم عزیزم خیلی ممنونم به من لطف داری
:)))))))))))))))))
منم همینطوووووووور