“هوالمحبوب”
نمی دانم این چه قانونی است که تا دلت پُر میشود چیزی خودش را برای تخلیه اش
می رساند !
آمدم چادر به سر کردم تا نمازی واجب به کمر بزنم که اتاق سوت و کور از صدای مسجد
محل - اقایی روضه می خواند- پر شد . . .
داشتم نیت می کردم که بغض ام امان نداد و شکست ،همانجا روی سجاده نشستم و-
زار زدم !
کمی بعد برای واضح شدن صدا خودم را کشاندم به طرف درِ تراس و در را نیمه باز گذاشتم
و چادرم را به سرم کشیدم وانقدر زار زدم که به فیض والایِ خالی شدن رسیدم !!!!
پ.ن: خدایا دم شما گرم ولی نمیشد این حالگیری روزیِ امروزم نبود ؟! خب میذاشتی
یه چند روز دیگه . . . چه میدونم بعد امتحان منطق :/