“هوالمحبوب”
صدای ناودان های کوچه پشتی من را به طرف پنجره کشید .
دیدم که اسمان می بارید . . . خواستم پالتو ام را به تن کنم و پشت بام بروم.
کمی زیر باران نفس بکشم و لذت ببرم که ناخودآگاه منصرف شدم .
تاسف خوردم برای منِ الان ! و معذرت خواستم از باران که دیگر مَنِ گذشته نیست
که همنشینش شود . . .
واقعا…..اینم یکی از مضرات دختر بودنه!!…
____
پاسخ قلم:
اوهوم همینطوره