“هوالحبیب”
می بارد، چکه چکه
گوش هایم می شنود و ناگهان، چشم هایم کور می شوند.
مغز ناهوشیار در زمانی نا آشنا توقف می کند.
هوای درونم غریبه وار ابر گرفته! تیره شده، تاریک و مبهم.
زنده یا مُرده!؟ نمی دانم…
گاه گاهی که در این خلاء فرو می رود صدای الرحمان ش را
از تهِ وجود، بَم می شنوم.
+ نابود می کنیم هم را، من تورا.. تو مرا!
++ می باری آسمان… ببار برایم.