“هوالمحجوب”
پا روی پایش انداخت، با همان ناز و عشوه ی همیشگی گفت:
- کی برمی گردی؟!
+ دیگه باید برگردم قرار بود بیست روز باشم الان شد دو ماه!
- ای بابا بمون دیگه کجا میری.
+ بمونم ایران چه کار کنم؟! حالا خوبه چند ساعتِ حرف از رفتن می زنی.
با خنده ای الکی:
- نــــه! آخه وقتی من اونجا زندگی نمی کنم چه معنی داره تو زندگی کنی. (!)
:)))