“هوالمحبوب”
دم غروبی که نم بارون زد، پیتیکو پیتیکو کنان رفتم تراس و کنار شاخ و برگِ درخت آلو
چندتا چه چه زدم. حالا درسته صدام اندازه بلبل قشنگ نیست. اما این دلیل نمیشه هوا
اینطور مست باشه و برای حالِ دلت حرکتی نزنی.
وسط خوندن شعر فولکور ترکی بودم که کله ی یه گربه ته تراس توجه مُ جلب کرد. زُل زده
بود بهم. نمیدونم دیگه این خیره ماندن به معنای صدای افتضاحم بود داشت فکر می کرد
این چه خجسته ایه… یام خیره مونده بود یه چخه ای چیزی بهش بگم دمِ ش بذاره رو
کولشُ فرار کنه.
القصه من مروت به خرج دادم و طبق عادت کمی باهاش حرف زدم.چندتا لبخند تحویلش
دادم.
چشم تون روز بد نبینه نصف شبی با صدای همین گربه ی محبت نشناس از خواب بیدار
شدم. بزرگوار تراس خونه رو محل جفت گیری خودش انتخاب کرده بود. نمی رفت هم!
یعنی چقدر چخه نثار کردم… نرفت که نرفت. ساعت سه و پنجاه دقیقه به لطف این گربه
پریدم و صبح ساعت هفت هم از صدای بلند رعد و برق :/
به معنای واقعی کلمه دهان مبارکم سرویس شد.
+ اصلا دیگه نمیشه به این گربه ها اندازه سر سوزن محبت کرد!…