“هوالمحبوب”
حواسمان به جایگاهمان باشد .
ما در زندگی شخصی چند نقش را باهم ایفا میکنیم . یک آقا در وحله اول پسر خانواده
بعد همسر در عرضِ همسری داماد یک خانواده دیگر و پدر خواهد بود .
خانم هم اول دختر ، همسر، عروس ،مادر است .
یاد بگیریم هر نقش جایگاه خودش را دارد . وقتی داماد یا عروس یک خانواده هستیم
اول از هرچیز خودمان را در نقش همان ببینیم . سریع دور برمان ندارد که ؛ نه من الان
می توانم پسر این خانواده یا دخترش شوم نه !!!
شما همان داماد و عروس هستی که بر اساس میزان علایق خانواده به تو سنجیده میشوی
هیچوقت نمیتوانی نقش پسر و یا دختر آن خانواده را ایفا کنی . . .
در اول و آخر نام تو داماد و عروس است ولاغیر.(استثنا همیشه هست !)
با این تصور توقعات خودت نسبت به خانواده همسرت بالا میرود و بعد ناخواسته
کدورت هایی ایجاد میشود که دامن به آتش های زیاد دیگری می زند.
پایمان را از حدی که قرار داریم فراتر نگذاریم که بعدها به مشکل بخوریم .
و اگر هم کاری بزرگ برای کسی انجام دادیم بدونِ هیچ توقعی باشد که آن توقع نه به
خودمان ضرر برساند و نه به خانواده های دو طرف .
این نهایتِ بزرگواری یک شخص را می رساند که بدونِ چشم داشتِ جبران،کاری انجام بدهد.
یکی دیگر از مشکلاتی که خانم ها با همسرشان دارند این حس مالکیت بیش از
حد است .
گاهی خانم ها از سرِ علاقه آنقدر نسبت به مردشان مالکیت دارند که فراموش میکنند
که این مرد پسرِ مادر و پدرِ دیگری است همانطور که خودِ آن خانم دخترِ پدر و مادری است
به پدر و مادر خود که میرسد رفت و آمد و. . . هیچ مشکلی ندارد .
ولی تا پسر میخواهد به پدر و مادرش برسد سریع جبهه های خانم شروع میشود .
اصلا همین معقوله خواهرشوهر که بزرگش میکنند . خب این خواهرِ این مرد است .
همانطور که شما نسبت به برادرتان خیلی حساس هستید و جان نثار برادرتان میکنید
این بنده خدا هم به همان اندازه نسبت به خواهرش مهر دارد .
لطفا جایگاه ها را بشناسید بدانید دقیقا این محبت در چه جایگاهی است .
همانطور که مرد در برخورد با همسرش متفاوت است با خواهر و مادر خود هم شیوه ی
دیگر دارد .
آن مرد نزدیک به بیست و چند یا سی سال در کنار مادر و خواهرش بوده بعد شما با
ورودتان به زندگی او میخواهید او را سریع از آنِ خودتان کنید .
که در این رابطه حس های متناقضِ آمیخته با بدبینی هم همراهش میشود .
و این بین یک رفتارهایی ایجاد میشود که . . .
اقایان هم همینطورند با ازدواج خانم را محدود میکنند تا جایی که در کمک کردن و
رفت و آمد به خانه پدری اش هم دختر معذور میشود .
در این مواقع هر دو طرف باید خودشان را جای طرفِ دیگر بگذارند .
با ازدواج قرار نیست تصاحباتی ایجاد بشود . بلکه دو چیز در هم ادغام میشوند .
این ادغام هم دقیقا باید در مسالمت باشد نه جنگ و مالکیت . . .
گاهی فکر میکنم مگر ما چقدر عمر میکنیم که نیمی از زندگی امان که اوج جوانی
و قسمت طلایی عمر امان است با درگیری های مزخرفِ مادرت این حرف را زد خواهرت
اینطور کرد ، پدر و برادرت این رفتار را داشتند . . . از بین برود.
این همه اوقات تلخی فقط بخاطر درک نکردن جایگاه اصلی است .
وگرنه هیچکس هیچ اختلافی هم نخواهد داشت مگر چند جز که با گذشت و
مهربانی میتوان نادیده گرفت و یا مدارا کرد . . .
پ.ن: راستش خسته شده ام از بس مشکلات بعضی خانم ها و اقایان را دیدم و
این حرفها را تکرار کردم .
پ.ن: ماریا مشاور میشود D: