“هوالمحبوب”
روز قبل ، قبل از شروع سخنرانی یکی از همکلاسی ها کنارم بود حرف از خرید لباس فلان
مارک شد گفت که این همه هزینه کرده و نشانم داد ، اصلا حواسم نبود و سریع
گفتم وای نه از اینا !!!! چهرم را جمع کردم . . .
بعد که فهمیدم چه رفتار زشتی کردم خنده ام گرفت و با خنده گفتم که نتوانستم
خودم را کنترل کنم . همکلاسی هم بعد از این همه سال اخلاقم را میشناخت و
خندید و گفت ببخش که سلیقه ام شبیه سلیقه تو نیست !
ناگفته نماند این همکلاسی بی پاسخ هم نمیگذارد !
امروز هم بحث کیف شده بود با دقت به کیف نگاه کردم و آمدم بگویم : -من
هیچوقت کیفهایم خراب نمیشوند- که جمله ام فقط به “من” کشیده شد و سکوت
کردم .
از قضا دقیقا همان همکلاسیِ دیروز بود و کیف هم کیف او . تا جمله را خوردم
همکلاسی خندید و گفت ک الان ماریا میگوید من از این مدل کیف خوشم نمی آید!
خنده ام گرفت . واقعا هم دوست نداشتم اما آنقدر هم بیشعور نیستم که مقابل
فرد بگویم چون واقعا ربطی به من ندارد !!! آن قبلی هم از دهانم پرید .
یادِ یکی از همین نوع واکنش هایم افتادم !
یکی از دوستانم بعد از هفت سال به عشق اولش رسیده بود و عقد کرده بودند
جشن نامزدیشان راهم گرفته بودند دقیقا یادم نمی اید چرا در جشنش حضور
نداشتم !
چند وقتی بعد از عقدش مرا دعوت کرد خانه اشان در حال دیدن فیلم جشن نامزدی اش
بودیم که اوایل فیلم مقابل سالن پذیرایی اقایی درشت اندام و تقریبا سندار
جلوی عروس و داماد حرکات موزون انجام میداد .
خیلی منظره ناجور و مضحکی بود ! من متاسفانه نمیتوانم خنده ام را کنترل کنم کلا
جایی که باید کنترل کنم نمیتوانم دقیقا آنجا هم از همان قسمت ها بود و خندیدم و
با خنده گفتم : نازنین این آقا کیه ! چقدر زشت و مسخره اس ، این حرکات واقعا برازنده اش
نیست!
نازنین نگاهم کرد و ارام گفت : بابامه !!!!
خدا به هیچ کس این لحظات را قسمت نکند . . .
خلاصه اینکه حواستان به حرف زدن ها باشد .