“هوالمحبوب”
وقتی نگاه میکنم به گذشته پی میبرم که زیادی از سنم پیشروی کردم !
شاید بخاطر همین است که هیچ چیزم سرجای خود نیست . . .
دلیل اینکه به این نتیجه رسیده ام واقعه دیشب بود .
دیشب بعد از مدتها با یک کنجکاوی دوباره سمتِ سیاست رفتم و مطالعه کردم
بعد از مطالعات از حجم فشاری که رویم بود سردرد گرفتم و درنتیجه حالت تهوعی
عجیب گرفتم ، این حالت تهوع از سردرد نبود !
دوست داشتم بروم روشویی و هر چه در مغز و درونم است بالا بیاورم . . .
این حالت تهوع شاید از انزجار بود و شاید ! نمیدانم هرچه بود ازاردهنده بود
دیشب به گذشته نگاهی کردم از سن 13 سالگی که همه در تب و تاب
خوش گذرانی و دخترانه هایشان بودند من پی سخنرانی های مختلف سیاسی بودم
و مدام در حال مطالعه که چه چه شد و فلان روز چه خبر بود و فلان کشور چکار کرد
و مملکت در چه وضعیتی است و . . .
مسخره اس ! الان که دقیقا در اوج جوانی هستم باید پی این چیزا می بودم نه در آن
سن کم !
دیشب کلی به گذشته فکر کردم به اینکه این پیشروی ها اصلا برایم خوب نبود و من
باید هرچیز را در جای خود میگذاشتم .
وقتی به بیست رسیدم دیگر پر بودم و دلم نمیخواست حتی سراغی از هرچیزی که
سیاست در آن دخیل است بروم ، خودم را دور کردم و دیگر گنجایش این همه فکر و
تنش را نداشتم .
وقتی دیشب آن مطالعات را کردم و دوباره اوضاع قاراش میش کشور برایم یادآوری شد
با آن فشار و نفرتی که در درونم بود خودم را مجاب کردم تا از حالت تهوع رها شوم که نشد
بزور خودم را خواباندم ! آنقدر که فکر کردم. . .
دیشب انگار یک سیری مطلق داشتم از همه چیز . . .