“هوالمحبوب"
بعد از رونمایی هدیه ها رفت در اتاقش چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته بود که
درب اتاقش را زدم صدایش که داشت غر میزد می آمد .
- چه شده غزلِ عاشقانه ؟!
- هیچی ، مگه ندیدی ماریا برای تولدم لپ تاپ خریده
با تعجب :
- چه اشکالی دارد !!!
- نه دیگه حواست نیست من گوشی نُتِ فلان میخواستم نه لپ تاپ
با ناراحتی گفتم:
- خب گوشی را بعدا عوض میکنی چه عجله ای است
- آخه ماریا نمیدونی که ، فقط بلده من و حرص بده !
- غزل ؟ من 18 سالگی لپ تاپ شخصی دار شدم حواست هست تو 14 سالته و
داری
- یعنی چی ؟! منظورت را نمی فهمم
چیزی نگفتم و با یک هیچی از اتاقش خارج شدم . . . هم سن غزل که بودم عاشق
لپ تاپ بودم با اینکه در اتاق سیستم داشتم و کارم راه می افتاد ولی لپ تاپ برایم
چیز دیگری بود بعدها درتولد 18سالگی در بین هدیه هام لپ تاپی بود و بعدترش
فهمیدم واقعا چیز خاصی نبود که انقدر دوست داشتم داشته باشم .
حالا همان آرزویی که شاید برای خیلی از دخترهای دیگر باشد در دست دختری بود
که از داشتنش ناراضی و با دلخوری مادرش را محکوم میکرد که چرا گوشی نخریده است!
انگار همه چیز وارونه شده است . . .
عده ای برای نداشته ها می دوند و عده ای داشته ها دنبالشان می دوند . . . :(