“هوالمحبوب"
بعد از مدتها تا من و دید گفت :
- ماریا!!! زیر چشمت چین افتاده . . .
تو آینه نگاه کردم، با تعجب : کجاش؟! من نمیبینم شروع کرد :
وای چرا حواست نیست اصلا به خودت نمی رسی من الان
کلی کرم مخصوص پوست و چین گرفتم از اونموقع که وزن اضافه
کردم گوشه چشم چین افتاده بود داشتم سکته می کردم. حواست به خودت باشه دختر.
من که میترسم پیر بشم!!!!
نگاهش کردم :
- چه بترسی چه نترسيد دیر یا زود میشی.بیست و اندی سن داری از الان نگران پیر شدنتی؟!
ديگه روم نشد بگم با این اخلاق گلی که داری - از بس سر هیچ غصه می خوری و سر هیچ
بحث و دعوا و حرص خوردن داری - جلوتر از همه پیر میشی!!!