“هوالمحبوب”
بی دلیل بدون اینکه پشتوانه ی فکری داشته باشم، دستم رفت روی فالورهای پیجم و شروع
کردم به ریموو کردن. با دیدن پروفایل های ناشناس و پیج هایی که گاها اسم شان هم عجیب
و غریب بود بیشتر مصمم شدم به ریموو.
چند روز بعد دوباره این اتفاق افتاد و این بار، جای اینکه به ناشناس بودن و اسم های عجیب
فکر کنم به میزان تبادلی که با من داشتن فکر کردم و اینبار باز هم یک تعدادی رو ریموو کردم.
و به طرز عجیبی وقتی از 700 و خرده ای به دویست و خرده ای رسیدم احساس سبکی کردم.
بعدتر وارد فالواینگ ها شدم و باز چک کردم ببینم اصلا چه کسایی من رو فالو و بعد آنفالو
کردن. با چک کردن باز یه تعدادی رو آنفالو کردم :)
حالا اینکار نه برای این بود که مثلا حساس باشم به اینکه حتما افرادی که فالو دارم فالوم
داشته باشن نه! غالبا این افراد خانم های مذهبی بودن که مشخصا با دیدن بعضی از استوری-
هام که حقیقت خودم رو به نمایش می ذاشتم و اونها هم با دیدن حقیقت من مشکل داشتن
و بهشون برخورده بود، بودن که مثلا من با این عناوین از صدای یه خواننده ای که داره توی
محیطی که درش هستم پخش میشه استوری گذاشتم و به شوخی گفتم: من که خسته م لااقل
شما بیاید وسط!
یا اینکه هر چند روز یکبار بی دلیل عکس از خود مبارکم گذاشتم و خدایی نکرده اسلام را به خطر
انداختم و….
خلاصه مطلب اینکه از وقتی تصمیم گرفتم دیگه سانسوری نداشته باشم. از این قبیل عکس-
العمل ها زیاد دیدم و حقیقتا به هیچ جام هم نیست :)
بعد از این تحول توی پیج کلا بی رمقی ای توی اینستاگرام بهم دست داده و دیگه دلم نمیخواد
فعالیتی داشته باشم. این دل نخواستن به خاطر کم شدن فالور نیست ابدا کلا این حس داره
درونم هی بیشتر رشد می کنه و راضی َم ازش. حتی پست و استوری دیگران هم دیگه برام
اهمیت آنچنانی نداره و اگر حسش نباشه فقط می زنم میره.
دقت کردم با کم شدن حضورم توی این محیط چقدر نسبت به قبل روحم ارام تر و منظم تر شده.
انگار که باک عظیمی از مغزم بیخودی داشته با بطالت تمام پر میشده و سلیقه ی شخصیم هم به
سمت جایی که نباید می رفته.
القصه اوصیکم به مراقبت فرزندانم. رسانه ها شبیه به آدم های سواری بگیری هستن که تا
حواست پرت میشه افسار بهت می بندن و می تازونن. به خودمون و خودتون رحم کنید.