“هوالمحبوب”
اگر زمانِ عمرم را به من بدهند ، تمام عقربه ها را روی ساعت نوجوانی نگه می دارم!
با وجود همان حماقت ها و اشتباه ها ، باز هم حاضرم آن دوران را زنده کنم .
تصاویر اردوی مدرسه راهنمایی را فرستاده است .
از اشپزی کردنش برای هم گروهی هایش و تمام کلاس های مزخرفی که در اردوها برای
دانش آموزها میگذاشتند انتهایش هم نوشته است من و آشپزی :)
دلم اب شد برای دوباره تجربه کردن آنهمه احساس . . .
حالا که بزرگتر شده ام ، ایرادات دیگران هم انگار بزرگ شده است .
زودرنج نشده ام یعنی امیدوارم نشده باشم اما جسارتی که در گذشته نداشتم را پیدا
کرده ام . طوری که اگر رفتار فلانی را دوست نداشته باشم به راحتی کنارش می گذارم
و ترسِ از دست دادن هیچ شخصیتی را در زندگی ام ندارم البته بجز خانواده ام .
با این وجود ، یعنی با آمدن این دغدغه ها دیگر دوستان اصلی ام هرکدام مشغول
کار و زندگی خودشان هستند و واقعا هرچقدر هم تلاش کنیم دیگر مثل همان دوران
نوجوانی و مسافرتهایی که می رفتیم ، نمی توانیم جمع شویم و خوش بگذرانیم فقط
می شود با کلی ادا اصول تاریخ اینور آنور کردن یک دورهمی ساده داشته باشیم .
در نتیجه باید حسرت همان دوران را بخورم که چرا بیشتر مسافرت نرفتیم .
با اینکه هر سال حداقل دوبار را داشتیم ولی باز هم از نظر من کم است .
قدر تک تک لحظات عمر را بدانیم .
امیدوارم وقتی به سی رسیدم اینجا ننویسم که کاش برگردم به دهه بیست !