“هوالمحبوب”
حرف از مرگُ رسم و رسوماتش شد .
می گفت قومی بخاطر مرگ یک سال سیاه به تن می کنند .
گفتم : پدرم وقتی پدربزرگ فوت کردند بعد از مراسم هفت ریش هایش را کوتاه کرد و به
همه اعلام کرد که کسی حق ندارد سیاه نگهدارد و ریش نگهدارد هرکس مراسم ازدواج
دارد بگیرد - پدربزرگم ، بزرگ خیلی ها بود -
با جدیت تمام گفت :
- اینکه چیزی نیست عموجان من روز دفن مادرش لباس سفید به تن داشت و می گفت:
مرگ تولدی دوباره است . . . !