“هوالمحبوب”
سوار ماشین که شدم کمربند را بستم و با خودم گفتم خودت را برای مسابقه آماده کن!
گازداد ، تو دومین گاز لایی کشید. تو چهارمین گاز کم مونده بود با سرعت 120 بزنه به
یه موتوری… تو ششمین گاز از یه لایی کشیدن رسید به دو تا لایی خطرناک…
تو نهمین گاز صدام در اومد : لطفا سرعتتون را کم کنید!
ماشین از هوا خفه شد سکوت بود، سکوت تر شد. تا آخر مسیر که پیاده بشم کتاب مقابلم
گرفتم و سعی کردم توجهی نکنم. نگاهم به خط بود ولی فکرم یه جای دیگه…
چرا همیشه عجله داریم؟! تو همه چیز عجله داریم. بچه که بودیم عجله داشتیم زود بزرگ
بشیم. بزرگ شدیم زود ازدواج کنیم. ازدواج کردیم زود بچه دار بشیم. خونه دار بشیم
ماشین دار بشیم. یک شب بخوابیم و صبح پاشیم پولدار بشیم. زود پسر و دختر داماد و
شوهردار کنیم. زود درس بخونیم و مدرک بگیریم. کلا انگار داریم زود زود همه کارهارو
می کنیم. اما تو این زود زودها یک بار نشد به انتها فکر کنیم. داریم تموم می کنیم که به
چی برسیم. انتهای همه ی دوندگی ها مگه مرگ نیست؟! مرگی که همه ی نتایج دوندگی
را ازمون میگیره… نمی خوام نا امید کنم بیشتر به حرفم رو اینه که روال طبیعی همه چیز
میگذره نیازی به این همه عجله نیست. بلاخره بچگی تمام میشه و بزرگی میاد…
ازدواج به وقتش زنگ درِ خونت را میزنه، بچه را هم پشت بندِ ازدواج میاد اونم بوقتش
خونه دار هم میشیم، ماشین دار هم میشیم اما نه یک شبه رفته رفته کم کم …
دخترمون عروس میشه پسرمون داماد میشه نه با فشار و تلاش بلکه با زمان و وقتش…
نه حرص می خواد نه جوش، فقط وقتش رسید همت می خواد همین.
این راننده که همیشه خیابان های شهر را با لایی رد میکنه نهایت زود رسیدن به مقصد
پنج دقیقه اس. یعنی پنج دقیقه ارزشِ این همه خطر کردن را داره!؟!
یعنی اگه من خیلی زود مدرک بگیرم دنیا را عوض می کنم!؟ با همین زود زود کردنا
دنیا را تمام می کنیم و سرِ پیری میگیم: نفهمیدم این سالها چطور گذشت!!!
اصلا مگه تو عجله میشه نتیجه خوب گرفت!؟؟؟؟ از دویدن ها فقط یک خستگی برامون
باقی می مونه!
سعدی جان چقدر خوش گفت:
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود… رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود.
پ.ن: برای چیزهایی بدویم که بعد از مرگ از بین نرن… همه ی اینهایی که حرصشون
را می زنیم تا داشته باشیم با خاموش شدن عمرمون از کف میرن. متوجه هستید که؟!
پ.ن2: از زندگی لذت ببریم. اما نه فراتر از حد و نه پایین تر از حد. تعادل تعادل تعادل
وقتی عجله می کنم یاد فیلم in time یا در برابر زمان میفتم. مردم فقیر زمان کمتر و مردم پولدار زمان بیشتری داشتن. وقتی هم کسی زمانش تموم میشد میمرد. پس فقرا میدویدن و ثروتمندا آروم می رفتن!