“هوالمحبوب”
زنگ زدم حالش را بپرسم ، صدایش پشتِ تلفن خسته و پژمرده بود .
با نگرانی پرسیدم چرا انقدر بیحال است . گفت تقصیر من است ! با
تعجب گفتم : من ؟؟؟ گفت: بله تو ! کتابی که برایم آورده بودی را از
دیشب تا خود طلوع خورشید درحال خواندن بودم .
حالا دو کتاب دیگر از همان نویسنده برایش بردم تا دوباره بی خوابی
بکشد :)
حالی که بعد خوندن من او و کوری و اتاق ورونیکا داشتم