“هوالمحجوب”
پاکت های عیدی را جدا می کنم. ته مه های کیفم را خالی از پول می کنم. وسط این گشتن ها
چندتا اسکناس دیگر پیدا می کنم و با تعجب از خودم می پرسیدم این از کجا آمد!؟ و دوباره
همه را دسته می کنمُ طبق عادت می گذارم لای قرآن. بعد هم بی احساس می روم پی کارهایم…
از کی انقدر نسبت به پول و مادیات بی حس شدم؟! از کی نسبت به پول های درشتی که دارم
بی ذوق نشستم و برنامه نداشتم؟! از کی انقدر خالی شدم؟!
منم خیلی هاش رو دیگه یادم نمیاد… فقط بین صفحه های قرآن م گذاشتمشون