“هوالمحجوب”
از یک سنی به بعد سخت پسند که میشوی بعضی از رفتارهای جامعه را نمی پذیری
آنوقت برای اینکه خودت را محفوظ کنی از هر حرص و توضیح ترجیح میدهی تنها
برای خودت باشی.
امروز شهادت بود و من به جای اینکه فکری به حال عزاداری ام بکنم در خانه بست
نشستم و در آخر به خاطر یک تصمیم نابجا و تعریف یک داستان جنایی در دو ساعت
و بدون وقفه سردرد گرفتم ! آدم خیلی پرحرفی نیستم اما خب به حرف که می آیم
شاید نتوانم سریع جمع اش کنم . دوست داشتم از اندوخته و هیجاناتی که با خواندن
آن داستان - البته داستان مستند و واقعی - به دست آورده بودم به میم هم منتقل کنم
که او هم سرش در کارهایش بود من مدام اینور و آنور میرفتم و گاهی هم پشت سرش
در خانه میچرخیدم تند تند تعریف میکردم چون داستان امنیتی و پیوسته بود در هرلحظه
غافلگیرت میکرد به مغزم فشار میاوردم که آنچه شب گذشته تا دو نیم شب بیدار بودم و
میخواندم را جابجا نگویم تا هیجانش از بین برود .
همین تلاش ها و فشارها باعث شد که هم دهانم خشک بشود و هم سردرد عجیبی بگیرم.
و همین کار نابجا باعث شد وظیفه ای که امروز باید انجام میدادم به فردا موکول شود .
هم ناراحتم و هم پشیمان .
قبلترها شرکت در مراسمات خیلی برایم مهم بود . ولی اینروزها فقط برای خودم شده ام
جایی نمیروم در خانه بست مینشینم و تا دلم روضه ای خواست شروع میکنم !
گاهی هم با برنامه های تلوزیون پیش میروم .
شاید دلیل حجمه کاری و درس باعث شد یادبگیرم اینطور باشم . درست مثل خواهر که
همیشه در خانه بود و برای خودش خلوت میکرد .
یک مدت که کلا مراسمات کارم شده بود کتابخوانی . معتقد بودم اول کمی معرفت جمع
کن و بعد اشک بریز برای چیزی که فهمیده و درک کرده ای .
اینجا مراسمات خانم ها مثل حمام زنانه میماند تا بخواهی سخنرانی گوش بدهی مثل
استراق السمع که گوشهایت را تیز میکنی باید عمل کنی که صدالبته در بیشتر مواقع آن
گوش تیز کردن ها هم جواب نمیدهد .
و یا رفتارهای عجیب و غریب میبینی که میمانی . در یک مجلسی بودم که آن رفتن
اولین و آخرین بارم بود .
خانم ها چنان شیون و زاری میکردند چنان شیون و زاری میکردند که باور کنید در آن مجلس
همه ش فکر میکردم الان یکی از این چادری ها برمیگردد و درونش زامبی چیزی است .
اصلا خوف کرده بودم با حرکاتشان! مشکلی با هر نوع گریه ندارم ولی آن چیز دیگری بود
اصلا انگار حالشان خوش نبود . تازه اقناع هم میکردند که برای ائمه خودت را پاره پاره هم
کنی اشکالی ندارد ! اما خب مسلمان طبقه زیرین آقایان هستند .
جالب اینجا بود که همه ی آقایان و خانم های آن مجلس دورادور هم دیگر را میشناختند
یکی از اقایان گفته بود من دانه دانه خانم ها را از صدای گریشان تشخیص میدهم !
یک عده هم که این مراسمات شده است تفریحشان . گاهی کل کل میکنند و روکم کنی راه
می اندازند . خلاصه اینکه عزلت نشین شده ام.
اما این هم اصلا درست نیست به هرحال بودن در جمع برکات خاص خودش را دارد
چه کنم که دیگر سعه ی صدری دروجودم نمانده است و تاب نمیاورم .