“هوالمحبوب”
بعد از چند روز شلوغی و بی خبری پیامی رسید که در حال برگشتن به فلان کشور است
بجای اینکه خستگی های این روزهای شلوغ را از تنش در بیاورم شروع کردم به غر
زدن به پر حرفی، به خستگی، به مسیر ناتمام … و یا حتی نظریه های زندگیِ مزخرفم
آنقدر گفتم و گفتم و گفتم تا که وسطِ کلام نگاهی به پیام هایم کردم! چه خبر بود!
حتی مجالی برای پاسخ دادن هم به او نداده بودم.
آمدم پیام ها را پاک کنم کار از کار گذشته بود…
برایم فرستاد:
- حرف میزنیم!
فقط همین… و من پشیمان از گفتن حرفهای در سینه فقط جواب دادم نیازی نیست
فراموش کن.