“هوالمحبوب”
تو راهِ برگشت پرسید :
-درس خوندی ؟
گفتم:
- نه نمیشه گفت خواندن بیشتر با چشم نگاه کردم در واقع الان صفرم .
یک :" هییییع ! ” کشید و گفت : ماریاااااا بشین بخون فردا دوباره ترم پیش نشه امتحانت را
خراب کنی بشینی گریه کنی و . . . !!!!
سرم را انداخته بودم پایین و داشتم به نصایح فرد بزرگواری که در کنارم قدم میزد گوش میدادم
این فکر میکردم که ایشان همین الآن با شرط معدل در حالِ ادامه تحصیل هستند . . . !!!
عاقا خوب گرسنه میشم :|||
______
پاسخ قلم :
اون گرسنگی کاذب!