“هوالمحبوب”
توو این چند وقت یک تجویز خوب برای عذاب وجدان های بعد خرید داشتم، آن هم
خریدِ بی نهایت بدونِ توجه به مبلغ و هزینه های جاری…
بالاخره باید یک جای کار جلوی این احساساتی که از گذشته مانده را گرفت تا انقدر با
وول خوردنشون توو بدنم داغونم نکنن.
تو این دو هفته دو تا کفش خریدم :) البته که احتیاج داشتم یکی کفش کوه نوردی
- بله دخترمون خانم شده جمعه ها میره کوه ؛) - و یکی هم کتانی. کتانی مشکی نازنینم
با اون فرم عجیب و غریبش کمی نه خیلی زیاد چهره ش داغون شده بود و در نتیجه با
گفتن- فدای سرت- بال بال زنان رفتم مغازه یک جفت کتانی و یا شاید بهتره بگم کفش
اسپورت برای خودم خریدم.
بــــله! سبز رنگِ نازنین :)))
و در یک حرکت انتحاری هم رفتم طلافروشی و یک دستبند برای خودم خریدم و درنتیجه
حساب خود را به مرحله پوکیدگی رسانده و بازگشتیم خانه ؛)
اممم مسخره ترین قسمت این خرید این بود که وقتی کفشُ خریدم سر از پا نمی شناختم
و وقتی رفتم خدا تومن دادم و دستبند خریدم انگار نه انگار! هیچ حس خاصی نداشتم.
تا جایی که مادرم هم بهم گفت: دیوانه م :)
+ من هیچوقت با خرید حالم خوب نمیشه و نخواهد شد!
منم خوشالم نمیکنه خرید
تنهایی و یه لپ تاپ جلوم باشه انگار دنیارو بهم دادن..