“هوالمحجوب”
این منی که این روزها زبان ش قاصر است از گفتن، گوش هایش کر است از شنیدن
محتاجِ همین است که یک نفر، تنها یک نفر از زبان حال او شرح بدهد. آنوقت است
که مثل ابر بهاری چکه کند و خالی شود. آنقدر خالی که انگار این خودش بود که حرف
می زد، خودش بود که غر می زد، خودش بود که سفره ی دل ش را پخش و پلا کرد.
خودش بود که دلتنگی هایش را بارِ کلمات کرد و فرستاد مقابل دَربی که باید!
+ من از تو شنیدم حرف هایم را…
++ شبِ قدرِ دوم با تاخیر.