“هوالمحبوب”
هیچوقت فکر نمی کردم یک نوشته ی ادبی انقدر مهلک و ترسناک باشد! تا جایی که در دنیای
واقع چیزی را بوجود بیاورد که…
راستش چند سال پیش فیلمی از یک دوست به دستم رسید. این دوست علاقه ی خاصی به
فیلم هایی با مضمون خاص و فوق العاده حال بهم زن از قبیل خیانت و… دارد. که البته بعد از
دیدن آن فیلم ها وقتی امانتی ها را تحویل می دادم این علاقه را از زبان خودش شنیدم.
خلاصه اینکه تازه متوجه شده ام یکی از این فیلم ها -که عجیب مضمونش روح و روان آدم
را نشانه گرفته بود- برگرفته از یک رمان بسیار معروف ساخته شده!
رمانی که امروز با نام آن صنعتی درست شده که تصورش تن آدم را به لرزه می اندازد. لااقل تن
ما خانم ها را.
بنظرم با گذشت زمان و راحت شدن ارتباطات و همینطور ازاد شدن بستر فضای مجازی چیزهایی
که قبل تر هم “بوده” ولی ما بدلیل محدودیت ها خبری از آن نداشتیم، امروز با این وسعت ارتباط
چشمگیرتر و روشن تر شده.
راستش خیلی دوست دارم قُبح یک چیزهایی ریخته نشود. برای همین اصلا در مورد داستان و
صنعت صحبتی نمی کنم. اگر باهوش باشید که ان شاءالله هستید می توانید حدس بزنید :)))
و اصلا حدس چرا! راحت متوجه خواهید شد!!!
فقط اینکه ادبیات، در کنار لطافت و زیبایی های ریز و جزئی اش، می تواند به همین اندازه در
واقع خشن و ناراحت کننده شود…