“هوالمحبوب”
بعضی ها فقط به شنیدن دروغ حساسیت دارند وگرنه گفتنش برای آن ها حساسیت که
ندارد هیچ! خیلی هم لازم و حیاتی به نظر می رسد…
خوبیِ شنیدنِ این دروغ ها این است که دیگر به فرد مقابل اعتماد نمی کنی، نه تنها در
حرف! بلکه حتی در عمل و رفتار هم…
خیلی وقت ها فکر می کردم وقتی از طرف مقابل دروغی می شنوم مقصر من هستم که
رفتاری نشان دادم که آن فرد مجبور به دروغ گفتن است. ولی حالا فکر می کنم همه ی
تقصیرها به گردن من نیست. این قاعده کاملا دو طرفه ست…
یعنی شاید بخش کوچکی را من مقصر باشم ولی بخش عظیم را طرف مقابل مقصر است.
آدمی اگر میزان و حدوحدود اخلاقِ انسانیت را قائل باشد قطعا حتی اگر فرد مقابل هم
قابل اعتماد نباشد و هزاران هزار عیب داشته باشد باز هم بر اساس همان حد و حدود
قدم می گذارد.
من اعتراف می کنم که آدم ساده لوحی هستم و خیلی زود حرفها را می پذیرم. تنها و تنها
شنیدن حرف از زبان شخص برایم کافی است که مهر صحت آن را در دلم بکوبم و بگویم
لابد اینطور است که می گوید! اما امان از وقتی که دروغ شخص برملا شود… تمام دیوار
و در خانه روی سرم آوار می شود. هوا آنقدر مشمئزکننده می شود که نفس کم می آورم…
آن شب اما برخلاف همیشه با کوبیده شدن طبل رسوایی او فقط لبخند زدم، و با لبخند
گفتم عجب!
فکر کنم در این یک مورد دارم کم کم بزرگ می شوم…
دارم یاد می گیرم: “توقع شنیدن حرفهای راست را از گوش هایم بگیرم!”
پ.ن:شیوا،سیروان،نیلو