“هوالمحجوب”
آدم فوق مزخرف منم که هر بار از جمع و یا بیرون به خانه بر میگردم.
چشم می خورم و مثل میت گوشه خانه می افتم.
دیروز فوق العاده حالم خوب بود اصلا چیزی نبود تا از مهمانی برگشتم کل تنم
و سرم سنگین شد، افتادم.
اينبار خیلی خوب حس کردم چشم نظر را.
بیشتر هم بخاطر اخلاقم چشم میخورم.دیروز هم مدام همه میگفتند ما باید
به ماریا نگاه کنیم با هيچي کار ندارد و حرص رفتار دیگران را هم نمیخورد
بیخیالِ بیخیال.
من بیخیال نیستم بنظرم آنها زیادی حساسند.
هر حرفی را بزرگ میکنند و هر رفتاری را بال و پر میدهند.
حالا با این تن بیمارگونه و سری که مثل وزنه سنگین شده چه کنم. . . .