“هوالمحبوب”
غذایش را خورد ، ایستاد و همچون سقراط انگشت اشاره به اسمان گرفت و شروع به
نطق کرد :
- در این سی و سال اندی عمر به این نتیجه رسیده ام که باید حرف رسول خدا و دین را
گوش داد ، غیر این صورت آدمی ضرر خواهد کرد .
یک قاشق به دهان می گذاشتم و خیره به معرکه ای بودم که راه انداخته بود .
او حرف میزد و من ، یک نگاه به همسر تاپ و شلواری و مو افشان اش می کردم که
چندین نامحرم اطرافش بود .
یک نگاه به خودش ، یک نگاه به روبوسی اش با نامحرم میکردم و یک نگاه به حرفش که
بعد از این روبوسی ها فرمودند : من که مشکلی ندارم مقابل اینها- منظور مقیدها-
اینکار ها را نکنید .
هر گلی بزنید به سر خودتان زدید ، امروز دیگر نمی شود گفت فلانی در خواب غفلت
است و باید بیدار شود ، خیــــر ! از این غافلها نهایتا شاید از صد ده تا باشد .
امروز همه دانا شده اند . ولی نمی خواهند حق را بپذیرند وگرنه یافتن حق آنقدر راحت
شده است که کسی در دورترین نقطه ی دنیا و محروم ترین سرزمین حق را یافته و
پذیرفته است . دنیا خیلی راحت تر از گذشته است . بهانه آوردن کار مسخره ای
است .
هرچه هستید باشید ، فقط با این حرفها ، ضد و نقیض بودن رفتارتان آدم را احمق
فرض نکنید وخودتان را به سخره نگیرید .