“هوالمحبوب”
با دوست در خیابان قدم می زدیم و ویترین های ساعت فروشی ها را گز می کردیم .
مقابل یک ویترین ایستاده بودیم که صدای بلند یک خانم پشت سرمان به گوشمان خورد
و هر دو به پشت برگشتیم !
یک خانم فحش رکیکی را داد ، هردومان چون متعجب بودیم برگشتیم ببینیم چه کسی است !
چند ثانیه هم طول نکشید که دوباره شروع به ویترین نگاه کردن کردیم .
هردو چهره عصبانی زن را دیده بودیم .
این خانم به فرزندش این فحش ها را میداد .
هر دو قدم که میرفتند یکی میزد پسِ کله طفل معصوم .
کودک نهایتا میشد گفت سه سالش بود دست کوچکش را پشت سرش گذاشته بود و
تلو تلو خوران راه میرفت .
دوست گفت : مادر نیستند جانی اند .
یادِ خواهر افتادم ، خواهر میگفت یکبار در اتوبوس یک دختربچه ای پایش به لبه ای
گیر کرد ، برای کفشش هیچ اتفاقی نیافتاده بود ولی مادرش به بهانه اینکه کفشش
خراب شده شروع کرد در اتوبوس داد و بیداد کردن ، هرچه از دهانش در آمد به دختر
گفت .
خواهر که نتوانسته بود چیزی به آن خانم بگوید از ترس اینکه حرفی بزند و او در
جمع حرف زشتی نثارش کند ساکت مانده بود دلش به حال دخترک سوخته بود و
کل مسیر را گریه کرده بود !
بعضی ها از مادری فقط بچه پس انداختن را بلدند همین . . .
آفرین، قشنگ مینویسید :)
کاش دوست تون بجای اینکه پشت سر خانوم حرف بزنه یا به خود خانومه تذکر میداد یا اگه نمیتونست دیگه غیبت نمیکرد.