“هوالمحبوب"
چه حس خوبیِ وقتی بچه ها دوست داشته باشن و تلاش کنن شبیه تو بشن :)
این یعنی هنوز تو وجودت يه حس ناب هست که يک فرشته کوچک بهت وصل میشه. . .
وقتی عینکم را گرفتم دردانه تا دید عینک زدم دوید تو اتاق اش و عینک افتابی زد و
جفت من روسری سر کرد چهره اش خیلی خنده دار شده بود آمد پیشم گفت سلفی
می خواد منم نه نگفتم و دوتایی سلفی گرفتیم.
حالا امروز وقتی دردانه تلاش می کرد مثل من راه بره و مثل
من آذری پاهاشو مَچ کنه از ته دل می خنديدم، خواهر ميگفت دردانه هر وقت دلش
بگیره ميگه خاله ماریا نمياداینجا. . .
هرچند بخاطر ظاهرش که جفت بچگی های خودمِ و زبانش مثل خودمه. . .
مادر همیشه تایید میکند و می گوید دردانه دختر جفت ماریاست من هم دلم قنج
می رود وقتی جفتِ کودکی هایم را میبینم !!!
بديش اينه که رفته آذری که از من یاد گرفته را تو اونجا آمده و پرسیدن از کی یاد گرفتی
این حرکات گفته خاله ماریا! :(((