“هوالمحبوب”
روی صندلی کناری َم نشسته بود، وسطِ بگو بخندهایم یکدفعه دست کشید به موهایم:
- خاله ت بمیره! چرا انقدر موهات سفید شده!
+ خندیدم! همین…
++ بی دلیل سرم شلوغ بود، بی دلیل فرصت نوشتن نداشتم. بی دلیل تا می آمدم بنویسم
یا سایت هنگ می کرد، یا لپ تاپ، یا اینترنت و یا اصلا شاید خودم!
همه ابر و خورشید و فلک دست به دست دادن تا ننویسید