“هوالمحبوب”
وقتی داشت طرحُ می زد همه ش نگران بعضی دوست داشتنی ها بودم که بخاطر وجودش
روی بدنم ازشون محدود میشم.
دیروز که مام بزرگه بادکش انداخت و دیدش.. در کمال تعجب هیچی نگفت! فقط پرسید کی
کوبیده برات؟! همین. بعد هم دست کشید روشُ خندید. از اون خنده هایی که چشم هاش
برق می زنه.
+ گاهی وقتها ما بیخودی خودمونُ محروم می کنیم.