“هوالمحجوب”
از دور دیدمش ، لبِ خندون با یک خانم دیگه داشتن می رفتن .
تا انتهای آن کافه نشینی و صحبت با همنشینم فقط داشتم فکر میکردم که چرا انقدر
با همه ی مسائل ساده کنار می آیم و حتی در روابط هم با وجود برخی سردی ها همچنان
همراه هستم و مراقبم کسی از من دلخور نشود .
راستش با دیدنش از اینکه آمده است کمی دلم شکست نه بخاطر اینکه چرا به من خبر
نداده است و قراری تنظیم نکرده که یکدیگر با ببینیم . فقط دلم شکست از اینکه اینهمه
انتظار را در این مدت کشیدم تا ببینمش و چند دقیقه در کنارش از دنیا و اطرافم غافل
باشم و یادِ روزهای خوش کنار هم بگذرانیم .
دلم برای دلم سوخت اگر تمایل به دیدنم داشت حتما خبر میکرد .
حتما دوست ندارد که ببیند .
تا اطلاع ثانوی سید از لیست دوست داشتنی ها خط میخورد تا دلم به ثبات قبلی
برگردد.