“هوالمحبوب"
ملافه ها را فرو کردم در لباسشویی روی یک ساعت زمان گذاشتم
پودر را ریختم. روشنش کردم، همانجا روی کف زمین نشستم تا به خودم آمدم دیدم
نیم ساعتی مسکوت فقط به گردش ملافه های رنگ و بارنگ زُل زده ام تازه یادم آمد
چقدر خسته ام!
چیزی درونم دارد فرو میریزد. . .
چیزی شاید شبیه زندگی!
نگران خودمم
پ.ن: دلم از تاریکی ها خسته شده، همه ی درها به روم بسته شده. . .