“هوالمحبوب”
مهمان ها همیشه دو دسته اند؛ عده ای آنقدر بهشان خوش گذشته است که دلشان نمی خواهد
مهمانی تمام شود.
عده ای هم آنقدر مهمانی برایشان کِش می آید که دلشان می خواهد هرچه زودتر همه چیز تمام
شود.
خُب دیگر برویم پیِ کارمان. چه شاد باشیم و چه غمگین فقط چند ساعت به پایان جشن باقی
مانده. هرچقدر هم مثل کودکان پا زمین بکوبیم و نق بزنیم فایده ای ندارد. حتی اشک ها هم
جلوی رفتن زمان را نمی گیرند.
این وسط فقط کسی بُرد کرد که لحظه لحظه ی این مهمانی را درک کرد. ما که همیشه خدا اولُ
آخر صف و مجلس بودنمان، مشخص نیست. همیشه خدا وسط مسط ها جایی پیدا می کنیم
و مثل این خجالتی ها در آنجا سنگر می گیریم! چه برسد به حالا که ادعای استفاده کردن را هم
داشته باشیم.
فی الواقع باید گفت ما همان دسته ی دومی هستیم منتهی ادا در می اوریم اما قلبا دلمان
می خواهد سریع تر از مهمانی خارج بشویم ولی در ظاهر آه و ناله سر می دهیم که نه! نرو بمان.
این نرو بمانمان هم از سرِ این است که شاید! شایـــــد تمام نشود و کسی بزند پس کله امان
تا با هزار اگر اگر و شاید شاید اندازه سر انگشت یک ناخنکی به این درک کردن بزنیم. البته مصداق
همان ایه می شویم که ((شما برگردید هم همینی هستید که بودید!)) چیزی تغییر نخواهد کرد…