“هوالمحبوب”
هنوز سنم دو رقمی نشده بود ، ولی نزدیکِ دو رقمی شدن بود !
نمیدانم یادتان می آید یا نه ؟!
یک تفریحی بود به این صورت که یک نفر وسط میخوابید و چند نفر اطرافش .
بعد این تعدادی که اطراف نشسته بودند شروع میکردند به پچ پچ کردن .
خیلی دقیق یادم نمی اید چه میگفتند فقط این جمله را یادم هست که در گوشهایشان
اهسته میگفتند : خبر خبر یه مُرده اینجاست .
بعد از این پچ پچ کردن ها همه ی آن اطرافیان با انگشت آن نفرِ وسط خوابیده را بلند
میکردند !
حالا راست و دروغش بماند که با انگشت میشد آن هیبت را بلند کرد یانه !
فقط میدانم یکبار پنجم ابتدایی بودم یکی از بچه های کلاس که از همه ما ریزه تر و
قدکوتاه تر و کم وزن تر بود را بردیم پشتِ مدرسه !
خواباندیمش روی زمین و تقریبا بیست نفر دورش نشستیم !
شما توجه بفرمایید که بیست نفر - تکرار میکنم بیست نفر- میخواستند با انگشت یک
دخترک نحیف را بلند کنند ! خب امر محالی نبود گاونر هم ان وسط بود بلند میشد !
با چنان هیجانی شروع کردیم درِ گوش هم آن وِرد مخصوص را زمزمه کردن .
دخترکِ نحیفِ بینوا را بلند کردیم . تا به بالا بردیم یکی از نگهبان هایمان فریاد زد خانم ناظم !
- مثلا همین معاون خودمان ! -
خانم ناظم هم که چه خانم ناظمی ! برای خودش یکپا هیولایی بود .
تا اسمش آمد . همه از ترس دستهایمان را ول کردیمُ دِ فرار !!!!
خب در دنیایی ماورایی نبودیم که ، آن دخترِ وسط بین زمین و اسمان بماند به هرحال قانون
جذب بیکار نمی نشیند !
دخترک تالاپی افتاد زمین آنهم خوابیده ! با کمر خورد زمین !
طفلک آنقدر ضربه برایش سنگین بود که تا چند روز مدرسه نیامد و در خانه استراحت کرد .
یادش گرامی باد !!!