“هوالمحجوب”
وسط خواندنِ درس فنجان قهوه خالی شد روی کتاب. نه اَه گفتم نه ابروهام گره خورد
نه قیافه ام جمع شد!
عوضش نیشم باز شد و با لبخند پهن گفتم:
-آخــــــــــی یادگاری شبِ امتحان!!!!
بعدش هم تا چند ثانیه زُل زدم به اون لکه قهوه ای روی کتاب و از تهِ دلم لبخند زدم…
پ.ن: یکی گفت خیلی عجیبم. اون یکی هم ایرانی نبود… فقط تو اون لحظه یادِ حرف
آن یکی افتادم!!!!