“هوالمحبوب”
یک ذهن عجیب و غریب هم دارم که یک دفعه یک چیزهایی را یادآوری می کنه که واقعا
خودم هم در عجبم که از کدوم سوراخ سنبه ای اینارو میکشه بیرون! دم دمای افطار یکدفعه
یادِ قضیه دخترهای فراری افتادم. اگه یادتون باشه دهه هشتاد خیلی حرفش بود.
یادمه مریم رفیقِ ناخلفم اون موقع ها یک کتاب آورده بود برام که فوق العاده اونموقع برامون
خفن بود! تصویری که از خواندن آن کتاب در ذهن دارم پشت بامِ! یعنی انقدر خفن بوده که
بنده برای خواندن آن کتاب تشریف میبردم تو غارِ تنهاییم…
فکر کنم الان دیگه دخترفراری وجود نداشته باشه، یعنی انقدر همه چیز باز و ازاد شده که
فکر نکنم دختری قصد فرار داشته باشه. اون طفلکی هایی هم که وضعیت وحشتناکی تو
خانه پدری دارن میسوزن و میسازن. غیره دیگه اهمیتی نداره، میرن میان.
اصلا کلمه ی فرار برای دخترها الان معنی داره؟!
البته که امیدوارم این فکرهام درست باشه، چون فرار کردن از کانون خانواده آنهم برای دختر
سم که هیچ، خودکشی تدریجیِ…