“هوالمحبوب”
صبح بود ، هرچقدر تلاش میکردم بیدار بشوم نمی شد ! در خواب و بیداری بودم که
احساس کردم کسی بالای سرم نشسته است ، چیزی شبیه به یک سایه -رنگ بین قهوه ای و مشکی -
آن سایه خم شد به طرف گوشم و دو بار صدایم کرد : ماریا ، ماریا
با صدا کردن آن سریع پریدم . . .
خب من در خانه تنها بودم :) آن سایه هم نمی دانم که بود . . . فقط ساعت را نگاه کردم
نزدیک نه بود . سریع آماده شدم تا بروم پی کارم .
خلاصه اینکه دستِ گلش درد نکند اگر صدایم نمیکرد همچنان در خواب و بیداری غوطه ور
می ماندم .
پ.ن: کُلِ دیروز را بیرونِ منزل گذراندم .
من اول وحشت می کنم که کی بوده؟