“هوالمحبوب”
سریع در حال جمع کردن وسایل هستم که شماره ی ناشناس زنگِ گوشی همراهم را به صدا
در می آورد. کمی نگاه می کنم، آشنا نیست. با اکراه جواب می دهم. صدای آشنا صورتی از
یک آدم را برایم تداعی می کند. درست است که به گوشه ترین کُنج زندگی ام انداخته امش
ولی دلیل نمی شد سرد صحبت کنم. با گرمی سلام و احوال پرسی کردم. طبق همیشه با حالتی
تدافعی گلایه مند شد که زنگ نمی زنی و حالی نمی پرسی. جواب همیشگی را می دهم:
- نه که شما خیلی اینکار را می کنید.
کنایه وار می گوید شما اینکار را می کردی ما یاد می گرفتیم.
شال روی مبل را برمیدارم و مقابل آینه سر می کنم. گوشی را با جابجا کردن مشغول کار هم
می شوم: - این همه سال یاد نگرفتید الان یاد بگیری؟!
می فهمم که حرص می خورد اما به روی خودش نمی آورد. چند دقیقه بعد با بیخیالی و لحن
ارام می گویم: -خب! چه کارم داشتی؟!
مکث می کند، بعد دوباره جمله ای می گویم حرفی می زند و دوباره من یادآوری می کنم:
- مگه کارم نداشتی بگو!
باز مکث می کند. می دانم که الان یا دارد حرص می خورد و یا از ته وجود بد و بیراه نثارم
می کند. اصلا این روزها هیچکس حواسش نیست که رفتارش تا چه حد باعث این عکس
العمل ها می شود. بیخیال تر از همیشه دوباره می گویم: نمی خوای بگی چه کارم داشتی؟!
با این سوال ها فقط می خواهم یادآوری کنم حواسم هست که تنها برای کار زنگ می زنی.
با کمی مکث درخواستش را می گوید. با گرمی “چشمی” می گویم و محض بازارگرمی سوال
مزخرفه به کدام شماره ات بفرستم را می پرسم و بعد با یک خداحافظی همه چیز تمام -
می شود. لااقل شاید برای من. ولی او!
حتم دارم این روزها خیلی نقل مجلس شده ام. هرچند همیشه بوده ام ولی اینبار شاید قوی تر!
شبیه به جملاتی مثل: ماریا خودش را میگیرد. و یا شاید حتی ماریا حسادت می کند و یا هزار
حرف دیگر…
من اما تنها راهِ زندگی ام فرق کرده…
نمی دانم تا کی قرار است نقل مجلسشان باشم و اصلا چرا زندگی من تا این اندازه برایشان
جذابیت دارد تا فلان دخترِ همکلاسِ چندین سال پیش هر چند روز یکبار امار زندگی من را
از خاله حوری میگیرد و هرجا دوست را ببینند جویای من می شوند.
فقط می دانم که مصداق آش نخورده و دهن سوخته ام! از این در چشم بودن ها نفرت دارم
و این روزها در چشم که هیچ شیرینی دورهمی ها هم شده ام. کاش می شد یک روز مقابل
همه بایستم و بگویم بفهمید که پنج انگشت شبیه هم نیستند چه برسد به آدم ها! هرکس
سبک زندگی خودش را دارد…
+ دوست بچگی هایم به محله ما جابجا می شود. خوشحالم که می توانم زود به زود ببینمش!