” هوالمحبوب “
آسمانت گرفته است !
چشم دوخته ای تا شاید قطره اشکی روانه شود.
بشوید تمام نیستی های پوچ دنیایت را.
ای دل ساده !
تا خواستی روی پایت بایستی عقل ناقصت
قلم پایت را شکست . . .
به گمانم چند سالی باید برای جوش خوردن
استخوانهایت صبر کنی ، صبر . . .
واژه ملموس توست . همیشه در صبر سپری کرده ای
اما هیچ غوره ای برایت حلوا نشد!
آسمان قشنگم ببار انگار دل توهم گرفته است .
ببار و بشوی هر آنچه که در ناپاکی غرق است.
دیگر اطراف روشنایی نیست!
همه در تاریکی غرق شده اند .
نه امیدی دارند و نه توکلی. . .
آن طرف دخترکی قصد گرفتن جان خود کرد و ناکام ماند.
و آن طرف پسرکی از حسادت بی پایانش چشم در زندگی
دیگران داشت تا به نابودی بکشد.
آن طرف تر زنی به امید سلامتی همسرش همچنان در زندگی اش
ایستاده غافل از اینکه مواد لعنتی تفریحی نیست بلکه ملزومی
است!
آن طرف تر کسی در جنگ و دعوا است مدام بدنبال بهانه برای
تلخ کامی خود و دیگران.
آن طرف تر کسی برای ازدواجش 7 نوع غذا و دسر و میوه
بهترین تالار تدارک دیده و کمی آن ور تر کسی تنها فقط تنها
به یک غذا راضی است تا جشن ازدواجش را بگیرد وتنها با چند
میلیون تمام مشکلاتش حل می شود!
آن طرف تر کسی فخر فروشی زندگی کذایی اش را می کند .
این دل پر است از آدم های اطرافش . . . اما چون پاهایش شکسته
توان حجم بار سنگین دیده هایش را ندارد دارد له می شود. . .